: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: آرشيو يادداشت ها :
رباعی
حافظا ای عاشقا کشتی خودت را تو ز عشق
ابن چه دیوانی است گفتی خط به خط بازیِ عشق
عشق می، مطرب، ریاحین، مهوشان و حور و رند
بیت بیتت سردهد هر دم نوای عشق عشق
نوشته شده توسط : شاعر: فاطمه ر.
تقدیر
دردم از عشق است و درمانی به حالم نیز نیست
در سرم سودای فکرت خالی از تشویش نیست
دل خراب و روح ویران شد ز هجر تو کنون
از خطایم توبه کردم، توبه از تو دیر نیست
از همان روز ازل گندم نخوردم من ولی
دیدن روی تو پایین تر ز بلع سیب نیست
چشم من میلی ندارد خانه ی رویت شود
در بلور چشم من، اسم تو در تقدیر نیست
برگ برگ سررسیـد عمـر من خالی ز تو
می شود، در دل دگر سودای عشقت نیز نیست
نوشته شده توسط : شاعر: فاطمه ر.
ساقه شکسته
بیا بهار شد شکوفه ها رویید
به رنگِ دلنوازِ دلی، باز شد خندید
گذشت و رفت شکوفه ریخت و تابید
نگر که رنگدانه ز رخسار مَه چو پرید
جوانه ها همه سبز و سرد شدند
نیامدی آفتاب زد همه زرد شدند
درختِ ساقه طلا، سبز برگ بود
پر از ما حَصَلی قشنگ بود
درخت که بیچاره گناهی نکرد
نشست منتظر تو و ادعایی نکرد
عجیب نیامدی باز هم صبور و تنها بود
شکست ساقه اش اسیر غم ها بود
چو میوه ها رسید و درخت سنگین شد
سرش به زیر خمّ و دلش غمگین شد
به احتضار و غرور منتظر تو بود
نیامدی تا دم گور منتظر تو بود
تو را باغِبان سر به هوا، صدا می زد
به خاک رسید سرش اسم تو را هِجا می زد
نوشته شده توسط : شاعر: فاطمه ر.