: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: آرشيو يادداشت ها :
راز پرستو
و پرستو که دلش نازک بود
با دو بال سپید و رها
دردهای درون را به سینه فشرد
رازهای سینه را چو برون نهاد
قلب کوچک او شعله شد بگداخت
و در آن گداختن بود که شنید
سری آسمان به او در میان بگذاشت
بال ها را گشود و تنها رفت
عطر و رنگش هنوز در آسمان
رنگ آبیش هنوز دیدنی است
در میان بی کران زمان
چون برفت و اوج بگرفت او
بانگ عشق بلند سر داد
من و آسمان یکی هستیم
داد از این زمانه و بیداد
نوشته شده توسط : شاعر: فاطمه ر.