: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: آرشيو يادداشت ها :
نیست در دل اَمَلی، از سر و از جان همه رفت
لطفِ حـق باشـدم، این است کمـاکان یــارم
در سرازیری و تندیِ تمامِ روزگار
نیک دانم چه کنم تا غمی از دل کاهم
هر زمانم که شود سخت به کامم عیش و نوش
ذکر حق گویم و در یاد خدا را آرم
همه جا پر غم و اندوه و همه دل خسته
ساز و طبلی بزنم تا شنود فریادم
آه و افسوس ز فرصت که همه رفت به باد
همچو ابر گذرانی که دهد بر بادم
رفت از دست هر آنچه روزی ما هم نبود
تو ببین چیست نصیبم که مبارک بادم
نوشته شده توسط : شاعر: فاطمه ر.