: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: آرشيو يادداشت ها :
ساقه شکسته
بیا بهار شد شکوفه ها رویید
به رنگِ دلنوازِ دلی، باز شد خندید
گذشت و رفت شکوفه ریخت و تابید
نگر که رنگدانه ز رخسار مَه چو پرید
جوانه ها همه سبز و سرد شدند
نیامدی آفتاب زد همه زرد شدند
درختِ ساقه طلا، سبز برگ بود
پر از ما حَصَلی قشنگ بود
درخت که بیچاره گناهی نکرد
نشست منتظر تو و ادعایی نکرد
عجیب نیامدی باز هم صبور و تنها بود
شکست ساقه اش اسیر غم ها بود
چو میوه ها رسید و درخت سنگین شد
سرش به زیر خمّ و دلش غمگین شد
به احتضار و غرور منتظر تو بود
نیامدی تا دم گور منتظر تو بود
تو را باغِبان سر به هوا، صدا می زد
به خاک رسید سرش اسم تو را هِجا می زد
نوشته شده توسط : شاعر: فاطمه ر.